نفس مامان

خاطرات گذشته

1392/1/19 11:15
نویسنده : لیلا
178 بازدید
اشتراک گذاری

پسر عزیزم ؛چند ماهه اول بارداری برایم آنقدر سخت و طاقت فرسا بود که اگه عشق حضور ووجود تو در درونم را نداشتم مطمئننا نمیتوانستم تحمل کنم.تصمیم داشتم از اون روزها برایت ننویسم اما به خاطر اینکه همیشه به یاد داشته باشم چه سختی هایی را فقط به عشق تو تحمل نمودم  میخوام  مختصری از اون روزها را در وبلاگت به یادگار داشته باشی:

 

قبلا هم نوشته بودم که اول بهمن ماه لکه بینی داشتم  و بخاطر همین مسئله 10 روز خونه مامان خوابیدم توی اون مدت خیلی سخت گذشت .اولین دلیل سختی جدایی از همسری بود برای اولین بار بود که از هم جدا بودیم و اون روزها به شدت از دوریش رنج میبردم.مامان و بابا و دایی جونا خیلی تو اون دوره محبت کردن ولی همه فکرم پیش بابایی بود .وقتی میومد بهمون سر بزنه انگار دنیا رو بهم میدادن و وقتی میخواست بره .....  . خلاصه 10 روز خونه مامان خوابیدم ،مجبور هم بودم فقط به پهلو بخوابم تا حدی که استخونام سر میشد و تمام دنده هام درد میگرفت .اما تمام این سختی ها رو به عشق فرزندم تحمل میکردم تا اینکه شب نهمی که خونه مامان اینا بودم بی اختیار زدم زیر گریه و دیگه نمیتونستم دوری بابایی رو تحمل کنم .فردای اون روز بابایی اومد دنبالمون و ما رو آوورد خونه .توی اون مدت دوست داشتم از طرف بابایی بیان دیدنم .اما ... فقط مامان زر زر و بابا حاجی یه دفعه اومدن دیدنمون .یه روز جمعه هم مثل دوران نامزدیمون بابایی اومد دنبالمو با هم کلی رفتیم بیرون و میخواستیم بریم ناهار رستوران برادران که از بس با بابایی تو خیابونا چرخیدیمو گرم صحبت شدیم غذاش تموم شد و منو بابایی رفتیم رستوران نایب شانسی میز خالی گیرمون اومد و بعد از کلی پرخوری(کباب خوری) با بابایی رفتیم سینما عصر جدید فیلم من مادر هستم.بعد از سینما چون دلمون برای خونه و با هم بودن تنگ شده بود اومدیم خونه و بعد از چند ساعتی هم دوباره بابایی منو برد گذاشت خونه مامان اینا

 

بعد از اون 10روز اومدم خونه و روزها فقط میخوابیدم و تنها کاری که میکردم درست کردن شام بود .20روز همین طور گذشت و مونس تنهایی های من فقط و فقط خدا بود و تو فرزند عزیزم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نیلوفر
19 فروردین 92 19:46
ای جاااااان. لیلا جون مطمئن باش تو کل این روزا بچه های کلوپ هم با تو استرس داشتن و کلی برای موندن شاه پسرت دعا کردن.

خدا رو شکر که امیر علی سالم و سلامته.


نیلوفرم ،بابت همه هم دردیها ممنونم و امیدوارم بزودی خدا یه نی نیه ناز هم قسمت خودت کنه
هیجان
26 فروردین 92 15:46
وای واقعن اون سه ماه اول یه دوره سختی بود باورم نمیشه چه چیزها که بر من گذشته اما الان روزها چقدر شیرین میگذرههههههههههه
دلم برای این روزها تنگ میشه
برای این ضربه هاااااااااااا


هیجان عزیزم.منم همین حسو دارم و مطمئن هستم روزی دلم برای این لحظات تنگ میشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد