نفس مامان

اول بهمن

1392/2/23 15:47
نویسنده : لیلا
167 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه اول بهمن ماه بود و برای ناهار همگی خونه مامان زر زر دعوت بودیم .بعد از ناهار به شدت خوابم میومد .بابایی برام جلوی بخاری تشک انداخت و چند ساعتی حسابی خوابیدم .بعد از خواب رفتم دستشویی و ناگهان یه لک بزرگ روی لباسم دیدم .واااااااااااااای خدای من این چیه؟ داشتم می مردم .نه به کسی میتونستم بگم نه بابایی اونجا بود .به بابایی زنگ زدم تا ببینم کی میاد خونه.تو این نیم ساعتی که طول کشید تا بابایی بیاد حال و هوای بدی داشتم ؛کل وجودمو احساس ترس پر کرده بود .عزیز دلم ؛برای تو نگران بودم .تا اینکه بابایی اومد .موضوع رو بهش گفتم و بعد از یه مشورت تلفنی با دایی تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان .یه جوری با همه خداحافظی کردیم و با نگرانی اومدیم خونه وسایل و سونوگرافی قبلیمو برداشتم و رفتیم دنبال مامان و با مامان رفتیم بیمارستان آرش .ساعت حدود 8 و 9 شب بود.به شدت بارون میومد و بابایی به سرعت میرفت .خیلی دلشوره داشتم تا رسیدیم بیمارستان .بلاخره بعد از معاینه و انجام یکسری آزمایشها ؛رزیدنت بخش گفت فعلا همه چیز خوبه و فقط باید یه سونو گرافی هم انجام بدین و ما رو فرستادن سونوگرافی شبانه روزی دکتر اطهر توی خیابان مطهری .تا انجام سونوگرافی ؛دل توی دلم نبود .استرس بدی داشتم تا اینکه نوبت سونوی من شد .رو تخت خوابیدم و بعد از شرح مختصری از حالم دکتر سونو رو شروع کرد .خدایا شکرت برای اولین بار بود که صدای قلب کوچولو و مهربونت و میشنیدم.وقتی دکتر از سلامت تو بهم خبر داد تو پوست خودم نمیگنجیدم .انگار دوباره متولد شده بودم .وای چه حس خوبی داشتم از اینکه دیدم تو خوبی و مشکلی نیست.یه حس مادرانه و عجیب .نگرانی؛ترس؛ استرس؛ اظطراب؛خوشحالی... ساعت 11:30 بود که به خونه برگشتیم .به دستور دکتر من باید استراحت میکردم .اومدیم خونه مامان و من از اونشب همونجا موندم.

CRL=26.5mm

ضربان قلب=160

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد