تپش قلب
سه شنبه 28آذر 1391 ساعت 4:30 وقت دکتر داشتم .دومین باری بود که به مطب دکتر کاظمیان میرفتم .اونروز قرار بود بعد از سه هفته انتظار صدای قلب کوچولوتو بشنوم .دل تو دلم نبود برای همین ساعت 3 از خونه اومدم بیرون.خیابون خیلی خلوت بود و من یک ربع بعد رسیدم مطب دکتر،اونروز دکتر دیر اومد و ببالاخره ساعت 6 نوبت من شد.دکتر منو همراهی کرد و رفتم روی تخت خوابیدم خدایا دلم میخواست صدای قلبتو هرچه زودتر بشنوم ،هرچند تو را قبل از مراجعه به دکتر حس میکردم .گاهی سمت راست و پایین شکمم همچنان یه نبض کوچک برای لحظه ای ظاهر میشدی،شاید تو هم با همه کوچکیت متوجه نگرانیهای مادرانه من شده بودی و این ظهور فقط برای تسکین دل مادری مظطرب بود .
تو دلم فقط داشتم دعا میخوندم ؛دکتر ضربان قلب کوچیکت رو اندازه گیری کرد و بهم این ندا رو داد که همه چیز روبراهه.اون لحظه یکی از بهترین لحظات عمرم بود.خدای من شکرت. باورم نمیشه،یه موجود کوچک ،یه فرشته ناز و معصوم در درون من،هم پای من ؛قلبش میتپد....
با عجله و در حالی که اولین عکس سونوگرافیت تو دستم بود از مطب دکتر بیرون اومدم تا این خبر شیرین رو به بابایی هم بدم