نفس مامان

cd

بالاخره انتظار به سر رسید و یکشنبه 15 اردیبهشت از راه رسید .از صبح میخواستم بزنم بیرون تا متوجه گذشت زمان نشم.با بابایی صبحانه خوردیم و قرار شد من برم خونه مامان اینا .عزیزکم این روزا تب و تاب من و بابایی خیلی زیاد شده و هر دو مقدمات اومدن پسر عزیزمونو داریم فراهم میکنیم.برای مثال :بابایی تا ساعت 11:40  مغازه نرفت و با سرویسکار کولر بالای پشت بام مشغول سرویس کردن کولر بود.خلاصه ساعت 12 رفتم خونه مامان اینا و تا ساعت 8 ثانیه شماری کردم.با مامان رفتیم مطب و برخلاف دفعات قبل خیلی خلوت بود.خیلی زود نوبتم شد .وقتی روی تخت خوابیدم برای سونو از خانوم دکتر خواستم سی دی فیلم سونو رو بهم بدن و مامان هم داخل اومد و نوه اش رو دید.پسر عزیزم دیدن روی...
23 ارديبهشت 1392

سونوی آنومالی

عزیزکم،روزها رو سپری کردن و انتظار دیدنت را کشیدن هم برایم شیرینی دارد هم بسیار سخت است.یکی از این روزهای پر انتظار یکشنبه 13 اسفند ماه 1391 بود .ساعت 8:30 وقت داشتم .با بابایی به سمت مطب رفتیم و بعد از اندکی انتظار نوبتم شد.بی معطلی روی تخت خوابیدم وتا دوباره نظاره گر صورت ماهت باشم.بی صبرانه منتظر خانم دکتر بودم تا سونوگرافی را شروع کند ،در ابتدا به خاطر دردهای زیر شکمم دکتر سونوی واژینال انجام دادن و بعد از اندازه گیری طول سرویکس انتظار به سر رسید.دکتر مشغول سونو شد و مامانی پشت سر هم از دکتر سوال میپرسید.اول از وضعیت قلبت و ضربان قلبت از دکتر پرسیدم  و از ایشون خواستم تا برام اکو قلب جنین انجام بدن؛خانم دکتر هم که از استرس من خبر دا...
23 ارديبهشت 1392

اول بهمن

جمعه اول بهمن ماه بود و برای ناهار همگی خونه مامان زر زر دعوت بودیم .بعد از ناهار به شدت خوابم میومد .بابایی برام جلوی بخاری تشک انداخت و چند ساعتی حسابی خوابیدم .بعد از خواب رفتم دستشویی و ناگهان یه لک بزرگ روی لباسم دیدم .واااااااااااااای خدای من این چیه؟ داشتم می مردم .نه به کسی میتونستم بگم نه بابایی اونجا بود .به بابایی زنگ زدم تا ببینم کی میاد خونه.تو این نیم ساعتی که طول کشید تا بابایی بیاد حال و هوای بدی داشتم ؛کل وجودمو احساس ترس پر کرده بود .عزیز دلم ؛برای تو نگران بودم .تا اینکه بابایی اومد .موضوع رو بهش گفتم و بعد از یه مشورت تلفنی با دایی تصمیم گرفتیم بریم بیمارستان .یه جوری با همه خداحافظی کردیم و با نگرانی اومدیم خونه وسایل و ...
23 ارديبهشت 1392

تپش قلب

سه شنبه 28آذر 1391 ساعت 4:30 وقت دکتر داشتم .دومین باری بود که به مطب دکتر کاظمیان میرفتم .اونروز قرار بود بعد از سه هفته انتظار صدای قلب کوچولوتو بشنوم .دل تو دلم نبود برای همین ساعت 3 از خونه اومدم بیرون.خیابون خیلی خلوت بود و من یک ربع بعد رسیدم مطب دکتر،اونروز دکتر دیر اومد و ببالاخره ساعت 6 نوبت من شد.دکتر منو همراهی کرد و رفتم روی تخت خوابیدم خدایا دلم میخواست صدای قلبتو هرچه زودتر بشنوم ،هرچند تو را قبل از مراجعه به دکتر حس میکردم .گاهی سمت راست و پایین شکمم همچنان یه نبض کوچک برای لحظه ای ظاهر میشدی،شاید تو هم با همه کوچکیت متوجه نگرانیهای مادرانه من شده بودی و این ظهور فقط برای تسکین دل مادری مظطرب بود . تو دلم فقط داشتم دعا میخون...
23 ارديبهشت 1392

29هفتگییییییی

عزیز دل مامان ،چند وقتی است دوباره بی تابم .دوباره روز شماریهایم برای دیدنت شروع شده است .با وجود اینکه تلنگرهای کوچک تو اکنون قدرت بیشتری گرفته است و ضربه های محکمی میزنی و این ضربه ها و تکونهای تو سرگرمی جدیدی برای من و بابایی شده اما اکنون بی قرار دیدنت هستم؛با وجود اینکه دیگر بالندگی تو را در درونم هر روز بیشتر و بیشتر حس میکنم . امروز یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 است و من بار دیگر وقت دکتر دارم.اما این برای من فرصتی و بهانه ایی شیرین برای دیدن توست تا تو را دوباره عاشقانه از صفحه مانیتور نگاه کنم .تا بعداز ظهر ساعت 8 راهی نمانده اما ثانیه ها دیر میگذرند....
15 ارديبهشت 1392

روز مادر

امیر علی عزیزم ،پسر قشنگم؛امروز سالروز تولد یگانه بانوی دو عالم حضرت فاطمه ؛روز زن و روز مادر هست.امسال به میمنت حضور تو در زندگی ام برای نخستین بار طعم  شیرین مادر شدن را چشیدم و چه لذت بخش است حامل فرشته ای از فرشته های پاک و معصوم خداوند بودن.فرشته ای که با آمدنش زندگی رنگ دیگری پیدا کرد.پسر عزیزم اکنون با آمدن تو میفهمم مادرم برایم چه زحمتهایی کشیده و من چه ساده از کنار آنها گذشتم و او باز همچنان به مهربانی ورزیدن ادامه داده است تا به همین لحظه و دوست دارم به او بگویم: به دنیا آمدم تنها، با ترس و گریان که در آن لحظه تو مرا در آغوش گرفتی .... تنهایی ،  ترس و غصه همه برایم در آغوشت بی معنی شد.  در ناتوانی و ضعف تمام ب...
11 ارديبهشت 1392

92/2/2

خداوند را هزاران بار سپاس میگویم بخاطر زیباترین و پاکترین هدیه ایی که به من عطا فرمود. عزیزکم،پسرکم ؛این روزها را هر روز با عشقی آغاز میکنم که تو با آمدنت به من و بابایی دادی.تمام لحظات من و پدرت مملو از افکار قشنگ و زیبایی شده است که در انتظار آمدن توست. و اما امروز دوشنبه 92/2/2 کاغذ دیواری اتاقت رو هم انجام دادیم و هر روز با ذوق و شوق بیشتری به انتظارت مینشینیم
2 ارديبهشت 1392

خاطرات گذشته

پسر عزیزم ؛چند ماهه اول بارداری برایم آنقدر سخت و طاقت فرسا بود که اگه عشق حضور ووجود تو در درونم را نداشتم مطمئننا نمیتوانستم تحمل کنم.تصمیم داشتم از اون روزها برایت ننویسم اما به خاطر اینکه همیشه به یاد داشته باشم چه سختی هایی را فقط به عشق تو تحمل نمودم  میخوام  مختصری از اون روزها را در وبلاگت به یادگار داشته باشی:   قبلا هم نوشته بودم که اول بهمن ماه لکه بینی داشتم  و بخاطر همین مسئله 10 روز خونه مامان خوابیدم توی اون مدت خیلی سخت گذشت .اولین دلیل سختی جدایی از همسری بود برای اولین بار بود که از هم جدا بودیم و اون روزها به شدت از دوریش رنج میبردم.مامان و بابا و دایی جونا خیلی تو اون دوره محبت کردن ولی همه فکرم پی...
19 فروردين 1392

اولین ویزیت در سال نو

یکشنبه 18 فروردین 1392 وقت دکتر داشتم.اما برخلاف ماههای قبل که روزشماری میکردم برای دکتر رفتن و سونو شدن و دیدن روی ماه پسرم این ماه اصلا برای رفتن به دکتر استرس نداشتم .توی این مدتی که تلنگرهات شروع شده سرگرمیه ویژه ایی برای من و بابایی درست کردی .تمام مدت روز عاشقانه و بی صبرانه منتظر تکونهات و ضربه هات هستم و با هر ضربه ای که میزنی عشقی در وجود من به سویت جوانه میزند، تا حدی که الان همه دنیای من شدی .دوست داشتنمو نمیتونم برات توصیف کنم.همین طور عشق و محبت بابایی رو .پسر عزیزم؛امیر علی خوبم حتی همین الان که در شکم من هستی باهات بازی میکنم و تو را پسری حرف گوش کن میپندارم .چون تمام نیازهای عاطفی مادرانه ام را برآورده میکنی و من و پدرت بی حد...
19 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس مامان می باشد