cd
بالاخره انتظار به سر رسید و یکشنبه 15 اردیبهشت از راه رسید .از صبح میخواستم بزنم بیرون تا متوجه گذشت زمان نشم.با بابایی صبحانه خوردیم و قرار شد من برم خونه مامان اینا .عزیزکم این روزا تب و تاب من و بابایی خیلی زیاد شده و هر دو مقدمات اومدن پسر عزیزمونو داریم فراهم میکنیم.برای مثال :بابایی تا ساعت 11:40 مغازه نرفت و با سرویسکار کولر بالای پشت بام مشغول سرویس کردن کولر بود.خلاصه ساعت 12 رفتم خونه مامان اینا و تا ساعت 8 ثانیه شماری کردم.با مامان رفتیم مطب و برخلاف دفعات قبل خیلی خلوت بود.خیلی زود نوبتم شد .وقتی روی تخت خوابیدم برای سونو از خانوم دکتر خواستم سی دی فیلم سونو رو بهم بدن و مامان هم داخل اومد و نوه اش رو دید.پسر عزیزم دیدن روی...
نویسنده :
لیلا
15:57